محل تبلیغات شما




نوشتی : دستامو بالا میگیرم تو ضیافت اسیری تا تو تا آخر دنیا سرتو بالا بگیری
دستامو بالا میگیرم تا تو قلبت پا بگیرم تا بدونی با چه عشقی این شکستو میپذیرم.

نوشتم: یعنی چی؟

نوشتی: تمرین اجباریه. خودت برو دنبالش.

نه که نفهمیده بوده باشم اون شعرو. نه. اما مطمعئن نبودم درست فهمیدم یا نه.
ته دلم خالی شد.
یهو دردای زانو دردو کمر دردو کتف درد مامانم یادم رفت.
یهو نفس تنگی های بابام یادم رفت.
یهو تنهایی ها و بی قراری های مامان بزرگم یادم رفت.
یهو شب دیر اومدن های زهره و نگرانی های مامانمو سرزنش های بابام یادم رفت.
یهو بد اخلاقی ها و داد و بیداد های کیوان یادم رفت.
یهو کنکور یادم رفت.
یهو همه چیز یادم رفت.
همه چیز.
توی اون مستی ناشی از اون ادراک. ، یه هوشیاری خاصی بود که هرکسی لمسش نمیکرد.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق .
تا بگویم وصف درد اشتیاق.

 

 





قلم کهربای من بنگار برای محبوب نا آشنای قلبم .
ازتو نوشتن خیلی سخت است.
 ولی مینوسم ازتویی که همه ی جانم شده ای. 
نفسم .
عشقم .
جانم .
عمرم  .
همه ی داروندارم .
ازدریچه ی قلبت تورا ناب نوشتم .
وقتی وارد حریم قلبت میشوم ضربان قلب بی قرارت مرا رسوا و بی تاب میکند.  و من در یاخته های قلبت چه آرامشی دارم .
سرم رادر تپش گاه تو می گذارم وبوسه ای عمیق برمسلخ جانت میزنم.
وتو آیا از چشمان من خودت را دیده ای که چقدر زیبایی.؟
خرامان خرامان در امواج بینایی چشمان تو قرنطینه ی جادویی میشوم . 

اسطوره ای ازعشق تورا تراشیده .
وهنرمندی او تراش زیبایی به تو داده .
دستانت جهان من وشانه هایت تکیه گاهم است . 
که مرا به سمت جولانگاه عشق سوق میدهد.
تاابد درجان من خواهی بود .
در آغاز وابدیت من.


 


سلام ای جانِ جانانم .
این وبلاگ رو تقدیم به تو میکنم. 
باشد که به یادگار بماند برای ایام آتی

میلاد من ، روز آمدنت به سرای قلبم است .
همان روزی که در این ناکجای ناآباد زندگی ام باران عشقت وجودم را خیس کرد و  سیل عظیم این باران مرا به ناکجای آباد برد.
میلاد من ، لحظه ی شنیدن  اولین دوستت دارم از لبانت است.
میلاد من ،" جانم به لب آمد عجب صبری تو داری من که مردم. " است.
میلاد من ، تویی. تویی که جان از کف میربایی. 
"تو" .
"دوستت دارم محبوب زیبادلم"



نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد 
زبان عاشقان ، چشم است و چشم از دل نشان دارد



گوش کن با لب خاموش سخن میگویم 
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست.

جمعه/ 98.8.22 /ساعت 6:31

پا نوشت: واقعیت نتونستم بین این دوتا شعر یکی رو انتخاب کنم ، پس هر دو تارو گذاشتم.



محبوب من تو در جانم طرحی از عشق فکندی و من میخواهم با دستانی از جنس عشق دردهای درهم تنیده ی جانت را یک به یک از هم بگسلم. تا خستگی مفرط سالیانی که مرا نداشته ای از جانت بیرون آید.
و در آغوش هم یک نفس و یک دل بانگ شادی سر دهیم و آوای زیبای زندگی را به گوش پرندگان ، درختان ، آسمان ها و آدمیان برسانیم.
مهربانم قلب پر دردت محفلی ست پر از عطر یاس.
دردهایت هرکدام دستی ست نوازشگر برای اطرافیانت ، دوستانت ، همراهانت ، من و تمام آنانی که روزگاری از کلام تو جرعه ای نوشیدند.
تلاطم ایامت ،آرامش وصف ناشدنی ای در درونت دمیده است.که من همواره آن را پشت نگاهت ، در دستانت و اندر کلامت و سکوتت و سکوتت و سکوتت جست و جو میکنم.

فروغ رویت ، نگاه معصومت ، زبان رامت و دستان گرمت نشان از قلب رئوف ات دارد
دوستت دارم ای مهربانم 
ای شور انگیز محزون من
ای نیک نسب.
دوستت دارم . و دیگر این دو واژه کم آورده است. 
کم آورده است.




از ناهید به علی:
من با تو سرچشمه ای از زندگی را بازيافته ام كه گمش كرده بودم . شايد آدم برای اينكه خودش باشد به بودن كسی نياز دارد . معمولا همين طور است . من به تو نياز دارم تا بيشتر خودم باشم . اين چيزی ست كه می خواستم امشب با ناشی گری ام در عشق به تو بگويم.

 


می‌خواهم در دورترین نقطه ی جهان جایی که هیچ انسانی آمد و شُد نمی‌کند برایِ تو باشم؛ که اگر گزندی به علاقه‌یِمان وارد شد از باد و باران باشد و برف.

در چهار فصلِ سال، نزدیک ترین آدمی باشم که رکورد دیدنت را زده و دلتنگی هایش همیشه از چشمهایش فرود آمده باشد. همه ی شبها با تو صبح شود و همه ی صبح ها هم باتو شب شود

که به وقت باران باریدن نه چتری باشد و نه سقفی؛ من باشم و تو و باران و دستهایت

فقط میخواهم هیچکسی جز من تو را اینجور خودخواهانه دوست نداشته باشد، قلق رفتارت را بلد نباشد و لمِ دلت را از حفظ؛ که چشمهایت فقط آرامِ جانِ من باشد. زمان برای حرفهایمان کم بیاید و خستگیِ سالهایِ نبودنت از تنم بریزد.

من فقط میخواهم رفیقَت باشم، همانجوری که پیش خودت هستی پیش من هم باشی؛ فقط نمیدانم این همه خیال هایِی  که حاضر کرده ام چرا پخته و رسیده نمی شوند.




نازنینم!

واژه های من،
شبیه تو نیست! 


عطر تنت مستم می کند
و خنده هایت،
زانوانم را سست!

واژه های من،
شبیه تو نیست.


حرفهای من ،
شبیه تو نیست.

 

واژگانی که
در شعرگونه ام بکار میرود،
تنها
بر دستان تو بوسه زده اند.

 

و اندیشه ای که
خالق واژه هاست،
حاصل هماغوشی تو بوده است.

 

شعر من،
شبیه تو نیست.

شعر من،
طراوت تو
زیبائی تو
دلفریبی تو
و عطر مست کننده تو را ندارد.

شعر من،
شبیه تو نیست.

شعر من
اسیر است و دربند.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم